آواآوا، تا این لحظه: 11 سال و 10 روز سن داره

بهترین هدیه خدا به ما

زنگ تفریح

1393/4/9 15:31
نویسنده : سولماز شاداب
286 بازدید
اشتراک گذاری

نمیدونم خوشحال باشم که ترم تابستونی بهمون نمیدن یا ناراحت.خوشحال به خاطر این که بیشتر میتونم کنار آوا باشم و ناراحت به خاطر این که بیخودی درسم تا بهمن طول میکشه.خلاصه بگذریم.....

از آخرین پستم چند ماه میگذره ولی یه خلاصه ای از این مدت براتون میگم.

آوا خانم واکسن یکسالگیش رو به سلامتی زدو خیلی هم واکسن راحتی بود خدا رو شکر.توی یک سال و یه ماهگی راه افتاد.خیلی یه هویی دیدم بلند شد و دید من از پشت هواشو دارم یه هفت هشت قدمی راه رفت و از فرداش هم دیگه  مگه نشست؟؟؟؟؟؟خستهالبته همه ی سختیش یه هفته ده روز بود بعدش دیگه تعادلشو به دست آورد و یه ذره راحت تر شدم.البته که هنوز هم بعضی وقتها گام و گوم میخوره به در و دیوارهاااااااااا ولی به نسبت بهتر شده.

از اولین عید آوا خانمی بگم که اولین مسافرتشو رفت و رفتیم شمال و خدایی هم برای تغییر آب و هوا و برای روحیه ی هر سه تامون خیلی خوب بود.خدایی هم بچه ی خیلی خوبی بود تو مسافرت...چشمش نزنم حالازبان

بعد از عید هم دو تا عروسی داشتیم که تو هر دو تاش همش در حال نانای کردن بود.خخخخخخخخخخخخخخخ

خانم خانم ها عاشق ددر رفتنه.بهش میگم آوا بریم دد میگه اهوم همچین با ناز هم میگه که دلت نمیاد نبریش.خندونک

بهش میگم چند تا باباشهابو دوست داری میگه ده.

میگم بگو آقا میگه آخخخخخخخخااااااااااابه همین غلیظی هااااااااااااااااااااا

بای بای میکنه.سرسری میکنه.دست میزنه.فوت میکنه.چشمک میزنه.میزنه قدش خخخخخخخخ

عاشق اینه که بابام براش بخونه نانای گوزوم نانای گوزوم خانم با عشوه نانای کنه....

یعنی راست میگن که دختر خودشو جا میکنه.این خانم هم باباش که شبها میاد همچین دلبری میکنه که نگو راه میره دور و ورش سرشو میزاره رو شونه هاش.بوسش میکنه.بابایی هم دیگه کیفور و غرق لذتراضی

اون روز بهش میگم آوا پانیزا کو(همسایه طبقه ی پایینمون)رفته تلفنو داده دستم که یعنی زنگ بزن بیاد.

روزا میبرمش پارک و دد و کلی عشق میکنه.عاشق راه رفتن تو خیابونه اون روز اولی که کفش پاش کردم بردمش بیرون از سه راه جمهوری تا پارک دانشجو پیاده رفت.نمیذاشت هم بغلش کنیم.زار میزد که منو بزارین پایین راه برم.

در شرایط عادی بغل بابام نمیره.اون روز بابام میخواست بره بیرون دوید رفت دم در دستاشو برد بالا که بغلم کن.بعد مگه میومد بغل ما یعنی در این ددریه این دخمل ما.

در کل به نظرم بعد از یکسالگی نی نی ها خیلی شیرین و خوب تره.همه میگن هر چی بزرگتر میشه سخت تره ولی به نظرم هر چی بزرگتر میشن باحالترن و آدم بهتر میتونه ارتباط بر قرار کنه باهاشون.

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

افسانه
10 تیر 93 8:49
اوه اوه اوه چه بو گرد و خاكي گرفته اينجا ... چه عجب آپ كردي خانوم... ما هي مي اومديم و هي مي خونديم كه غيبت طولاني و شرمندگي.... ديگه با اين تيتر حرفي واسه گفتن نمونده بود ماشالله... ديدي گفتم هرچي بزرگتر شه راحت تره... شيطون تر مي شه ولي خداوكيلي راحت تره... واي اصلا نمي تونم تصور كنم كه تو نوزادي چه قدر همه چيز به من سخت گذشت!!! حالا هي هر روز دايره لغاتش وسيع تر مي شه و همه چيز رو سر جاش برات مي گه و تو هي كيفور و كيفورتر مي شي! مراقب خودتون باشيد... راستي هر هر هر هر ... ما ترم تابستوني داريم و بايد با فخر فروشي تمام بگم كه شهريور درسمون تموم مي شه ... خخخخخخخخخ آره خاله یه هفته ای طول کشید تا تمیز کنم اینجا رو خخخخخخخخخخخخخ وای آره منم نمیتونم تصور نوزادی هاشو بکنم الان ارتباط برقرار کردن باهاشون خیلی راحتتره خانم خجالت بکش فخر فروختن داره ایییییییییییش
لاله
12 تیر 93 13:36
بوسسسسسسسسسسسس
niloofar(narin
15 تیر 93 15:50
salam khanoomi kheili be yadet boodam ava goli ro beboos o ziaaaaad bia koloop