آواآوا، تا این لحظه: 11 سال و 10 روز سن داره

بهترین هدیه خدا به ما

غیبت طولانی و شرمندگی

1392/9/29 12:28
نویسنده : سولماز شاداب
306 بازدید
اشتراک گذاری

و اینک بعد از یه غیبت طولانی مدت بالاخره تونستم وبلاگتو آپ کنم .

می دونم سر شلوغی و اینا بهانه است ولی نمیدونم چرا مدتی بود حوصله ی وبلاگ و نداشتم .نمیدونم تا حالا براتون پیش اومده یا نه؟ولی مدتی هم بود یه ذره از نظر روحی به هم ریخته بودم.بگذریم....

توی این مدت آوا خانم حسابی بزرگ شده و هر روز دارم کارهای جدید ازش میبینم.دخملم میشینه ولی باید هواشو داشته باشی ها چون یهو چپه میشه.

یه چیزی بین چهار دست و پا و سینه خیز میره.و جدیدا سرعتش هم زیاد شده جوری که توی 2 ثانیه برمیکردم میبینم نیست زیر پاهامه خخخخخخخخخخخخخ فقط وقتی میرسه به پله ی آشپزخونه نمیتونه بیاد بالا و شروع میکنه به زور زدن.

یعنی اگه بگم وسایل بازیش چیاست میمیرین از خنده:

1)لپ تاپ (که جزو محبوبترین اسباب بازیهاشه)

2)یه شیشه نوشابه ی کوچیک که توش نخود و لوبیاست

3)سیم (حالا سیم هر چیزی تلفن.لپ تاپ.و....)

4)کنترلها

5)موبایل اینجانب

6)یه مشما فریزر باد کرده

و این میان اسباب بازیهای بی نوای آوا افتادن گوشه ی خونه.اصلا براش جذاب نیستن.مو بگو رفتم برای خانم کتاب پاارچه ای و چی و چی و چی خریدم اصلا بهشون نگاه هم نمیکنه.

بگم از روزگار خودم:مشغول درس و دانشگاه هستم حسابی الان هم آخر ترمه و حجم زیاد کارها.این روزه بدجوری به فکر یه کار تو خونه ام برای بیشتر بودن با آوا در آینده به این فکر افتاده ام.دعا کنین جواب بده.

از دندون آوا خانم هم هیچ  خبری نیست.خواب روزش حسابی کم شده.بعضی روزها در حد دو تا 10 دقیقه میخوابه.

و حالا چند تا عکس از آوا خانم:آوا در سرزمین عجایب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

افسانه
30 آذر 92 10:37
خدا حفظش كنه برات... واقعا كه همه بچه ها عين همن!!! ولي نگران نباش به زودي زود مي ره سيم ها براش جذابيتشو از دست مي ده اما همچنان بايد منتظر بموني تا كنترل و موبايلت جاشون رو به اسباب بازي ها بدن!!! چند وقت ديگه كه فشار دادن دكمه ها رو ياد بگيره اون وقت مي ره سراغ اسباب بازي هايي كه با فشار دادنشون يه صدايي ازش در بياد... اينجا كه ميام و مي بينتمتون خيلي خوبه... حس مي كنم كاملا ازت خبر دارم... پس لطفا تند تند آپ كن قربونت همچنین بهدادو برای تو. حتما به خدا خیلی این چند وقته درگیر بودم.درگیر ذهنی. بووووووووووووووس به تو وبهداد دلم براتون تنگیده خاله
افسانه
5 بهمن 92 10:43
اي بابا مرديم بس ك اومديم اينجا شرمندگي ديديم... زود باش با يه پست جديد از شرمندگيمون در بيا ديگه بابا منتظريم ببينيم آوا خانوم ديگه چيكار كرده!
افسانه
4 اسفند 92 10:18
بابا آپ بفرماييد تو رو خدا!