نیمه ی راه
اون روز داشتم به این فکر میکردم که چرا ما آدم ها قدر موقعیت هامون رو نمیدونم.مثلا هممون تا قبل بچه دار شدن چه کارهایی میتونستیم بکنیم و نکردیم.و انصافا هم بگم هااااااا هر چقدر هم اکتیو و فعال باشی با وجود بچه یه سری کارها رو نمیتونی بکنی.
حالا درس و دانشگاه ما شده از اون دسته کارهایی که با وجود بچه میشه انجامش داد ولی خیلی سخت.جدا از جایی گذاشتن بچه و رفت و آمد و دلتنگی و نا آرومی سر کلاس خود بحث کارها و انجام دادن پروژه ها خودش بساطیه.
البته نا گفته نمونه که بعد از کلی مذاکرات با اساتید اکثرا موافقت کردن که فقط کارهامو نشون بدم.و سر کلاسها نشینم.
اون روز خونه ی مامانم بودم .به مامانم گفتم من از خستگی دارم می میرم یه ساعت آوا رو نگه دار من بخوابم .به حدی خسته بودم که گفتم الان تا برم تو رختخواب بیهوش میشم.خلاصه رفتم خوابیدم ولی نه تنها بیهوش نشدم بلکه نیم ساعته بیدار شدم و تو اون نیم ساعت هم هزار بار بیدار شدم.پیش خودم گفتم بیخود نیست مامانا خوابشون سنگین نیست.انگار بعد از بچه آدم دیگه خواب سنگینو تجربه نمیکنه.
از کارهای آوا اینکه وروجکی شده و هر روز داره با حال تر میشه.
شبها من و شهاب که حرف میزنیم آوا هم بلند بلند آواز میخونه هر چی صدای ما بره بالا صدای آوا هم بلند تر میشه و تا ما ساکت میشیم اون هم ساکت میشه به شهاب میگم این از اونهایی که به حرف بیفته هی میخواد بگه بابا بابا با با بابا بابا بعد که بگی بله بگه های
از تو بغل بقیه که منو میبینه زور میزنه و حرص که بیاد بغل من.
وقتی میزارمش زمین به 2 ثانیه نمیکشه که غلت میزنه و حالت چهار دست و پا میگیره به خودش.
عاشق شعر ما نینی کوچولوهای وروجک و هاپو هاپ هاپه
تا میبینه من نیستم و تو آشپزخونه ام الکی سرفه میکنه که من بگم جاااانم و اون بخنده هههههههههههه
فقط میگه منو وایسونین که مثل فنر بپرم بالا پایین
و خبر بد اینکه واکسن 6 ماهگی یکشنبه ست .البته خوبیش اینه که به نیمه ی راه یکسالگی رسیدیم هوراااااااااااااااااااااااااااااااا